ناله بلبل سحرگاهان و باد مشکبوی
مردم سرمست را کالیوه و شیوا کند.
منوچهری.
چون شدم نیم مست و کالیوه باطل آنگه بنزد من حق بود.
ابوسعید خطیری.
شد سرم کالیوه عقل از سر بجست خاصه این سر را که مغزش کمترست.
مولوی.
آن رهی که پخته سازد میوه راو آن رهی که دل دهد کالیوه را.
مولوی.
روستائی در تملق شیوه کردتا که حزم خواجه را کالیوه کرد.
مولوی.
|| بمعنی کر باشد یعنی آنکه گوشش نشنود. ( از برهان ). رجوع به کالیو شود.