هر آنچ از گل آمد چو بشناختند
سبک خشت را کالبد ساختند.
فردوسی.
هر آن خشت کزکالبد شد بدربر آن کالبد باز ناید دگر.
اسدی.
از تن چو رود روان پاک من و توخشتی دو نهند بر مغاک من و تو
آنگاه برای خشت گور دگران
در کالبدی کشند خاک من و تو.
خیام ( از آنندراج ).
زیرا که خط، کالبد معنی است. ( کلیله و دمنه ). || بمعنی تن و بدن آدمی و حیوانات دیگر نیز هست. ( برهان ). چون این تن خاکی برای روح حیوانی بمعنی قالب است ، آن را نیز کالبد گفته اند. ( از آنندراج ).کالبد را تنها بر تن آدمی اطلاق نکنند، بر جماد و نبات نیز اطلاق نمایند و کالبد روینده بدن نباتی را گویند و کالبد کانی یعنی جمادی. ( آنندراج ) : اگر می نیستی یکسر همه دلها خرابستی
اگر در کالبد جان را بدیدستی شرابستی.
( منسوب به رودکی ).
جان گرامی به پدر باز دادکالبد تیره به مادر سپرد.
رودکی.
بتر دشمنی مرد را خوی بدکز او جان برنج آید و کالبد.
ابوشکور بلخی.
چگونه سازم با او، چگونه حرب کنم ضعیف کالبدم من ، نه کوهم و نه گوم.
کسائی.
بترسم که از جنگ آن اژدهاروان یابد از کالبدتان رها.
فردوسی.
اگر کار بندید فرمان من بماند بدین کالبد جان من.
فردوسی.
گر ایچ اندرین کالبد جان بدی جز از دست و پا تنش لرزان بدی.
فردوسی.
از او کالبد راست سود و زیان چو دانا بود زو نترسد روان.
فردوسی.
زنامست تا جاودان زنده مردکه مرده شود کالبد زیر گرد.
فردوسی.
شکم گرسنه ، کالبد برهنه نه فرزند و خویش و نه بار و بنه.بیشتر بخوانید ...