کافی البخاری
لغت نامه دهخدا
زهی حدیقه اشجار فضل مجدالدین
که روی بخت تو در شرح لاله گون گشته ست.
به پیش همت تو بر کمان گروهه چرخ
محیط ماه چو گل مهره زبون گشته ست
قمر ز رنج دق و آفتاب ز استسقا
بهمت تو صحیح البدن کنون گشته ست
بکن زیارت غب دوستان مخلص را
چو صحبت هنر نیک تو فزون گشته ست
میان مجلس ما چنگ ناله مند شده ست
دلیل اوست که می در پیاله خون گشته ست
سزد که رنجه کنی اصبع مبارک خویش
به نبض چنگ یکی بنگری که چون گشته ست.
سعدالدین رباعی نیز میساخته است. این چند رباعی از اوست :
نیک و بد خلق را قضائی میدان
خلقان زمانه را ریائی میدان
امروز هر آنکه پارسائی ورزد
آن را سببش ز پارسائی میدان.گر زر داری ناز توسلطان بکشد
بیداد تو جانان تو از جان بکشد
آنکس که چو کارد با تو در بند زر است
گر تیغ زنیش از بن دندان بکشد.
رجوع به «لباب الالباب » عوفی چ سعید نفیسی ص 511 شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید