کافورخوار. [ خوا / خا ] ( نف مرکب ) ناسره. نامرد. ( غیاث ) ( آنندراج ). بی حمیت : چون آن دید کاستاد پرهیزگارز کافور او گشت کافورخوار.نظامی. || سرد : برآمد ز کوه ابر کافوربارمزاج زمین گشت کافورخوار.نظامی ( شرفنامه ص 35 ).
( صفت ) ۱ - آنکه کافور خورد . ۲ - برف پذیر برفگیر . ۳ - آنکه فاقد قو. رجولیت است نامرد ( زیرا کافور قاطع باه است . تحف. حکیم مومن ) . ۴ - بی حمیت نامرد : [ چو آن دید کا ستاد پرهیز گار ز کافور او گشت کافور خوار ... ] . ( نظامی ) ۵ - سرد : [ بر آمد ز کوه ابر کافور بار مزاج زمین گشت کافور خوار ] . ( نظامی )