بخورانگیز شد عود قماری
هوا میکرد خود کافورباری.
نظامی.
|| برف بار، چه کافور باریدن کنایه از برف باریدن است. ( برهان ) : گهی در بارد گهی عذر خواهد
همان ابر بدخوی کافوربارش.
ناصرخسرو.
برآمد ز کوه ابر کافوربارمزاج زمین گشت کافورخوار.
نظامی.
ز باریدن ابر کافوربارسمن رسته از دستهای چنار.
نظامی.