کافورگون. ( ص مرکب ) برنگ کافور. سفید : کفن دوز بر وی ببارید خون بشانه زدآن ریش کافورگون.فردوسی.سپهبد بر آن ریش کافورگون ببارید از دیدگان جوی خون.فردوسی.یکی شهر کافورگون رخ نمودکه گفتی نه از گل ز کافور بود.نظامی.