کافوربوی. ( ص مرکب ) آلوده به بوی کافور. بوی کافور دهنده. کافوربو : سوسن کافوربوی ،گلبن گوهرفروش ز می اردی بهشت کرده بهشت برین.منوچهری.اکنون میان ابر و میان سمن ستان کافوربوی باد بهاری بود سفیر.منوچهری.گل کافوربوی مشک نسیم چون بناگوش یار در زر و سیم.نظامی.رجوع به کافوربو شود.
( کافور بو ی ) ( صفت ) آنچه که بوی کافور دارد : [ می کافور بو در جام ریزیم و زین دریا در آن زورق گریزیم ] . ( نظامی )