کاغد

لغت نامه دهخدا

کاغد. [ غ َ ] ( فعل ) فعل مضارع از مصدر کاغیدن است. ( فرهنگ نظام ). رجوع به کاغیدن شود.

کاغد. [ غ َ ] ( اِ ) قرطاس و کاغذ. ( ناظم الاطباء ). ورق ساخته از خمیره پنبه و غیر آن که برای نوشتن بر آن استعمال میشود. ( فرهنگ نظام ) :
آن زاغ نگر که بر هوا می کاغد
یک نیمه اش از مداد و نیمی کاغد
مسعود سعد.
رجوع به کاغذ شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - ورق. نازکی که از خمیر مواد مختلف نباتی و لته و کهنه و کاه برنگهای گوناگون تهیه کنند و غالبا بر آن چیز نویسند یا چاپ کنند قرطاس . توضیح ۱ - در قدیم این کلمه در عربی و فارسی با [ دال ] مهمله تلقظ میشده : [ آن زاغ نگر که بر هوا می کاغد یک نیمه اش از مداد و نیمی کاغد ] . ( مسعود سعد ) مع هذا گاهی با [ دال ] معجمه نیز آمده : [ آیا مکان لطافت ای جهان خرذ سمر بخصلت نیکو بری ز عادت بذ ) . دلم چو کاغذ آماجگاه مجروح است ز رنج مدح مرا نیست صدطبق کاغذ ] . ( عبد الواسع جبلی ) ۲ - مکتوب مراسله رقعه نامه . یا کاغذ مصری . گیاهی است از تیر. جگن ها که از الیاف آن کاغذ میساختند پا پیروس . یا ترکیبات اسمی : کاغذ آبچین . آبچین . یا کاغذ آب خشک کن . آب خشک کن . یا کاغذ ابری . نوعی کاغذ بسیار نازک و لایه مانند . یا کاغذ اطفال . کاغذی که کودکان بریسمان بسته بهوا سر دهند باد بادک : [ ز بس گداخته عشقم بزود رشت. آه سبک چو کاغذ اطفال بر هوا رفتم ] . ( نصیرای همدانی ) یا کاغذ باد . کاغذ اطفال : [ چنان شد هوا تر ز فیض سحاب که شد کاغذ باد کشتی آب ] . ( سعید اشرف ) یا کاغذ بتی . کاغذی که در فرنگ میساختند و چون در آن با معان نظر می نگریستند شکل بتی از آن مرئی میشد یا کاغذ بندگی . خط بندگی نوشت. عبودیت : [ فروغ رخش مای. زندگی است مرا کاغذش کاغذ بندگی است ] . ( طاهر وحید ) یا کاغذ توتیا . ۱ - کاغذی باطل و از کار افتاده که توتیا را در آن پیچند . ۲ - بی اعتبار بی اهمیت : [ نسخ. سحر ساحری کاغذ توتیا شود گر بکر شمه سر دهی نرگس سرمه سای را ] . ( بابا فغانی ) یا کاغذ چسپانده ( چسبانده ) . دو کاغذ بهم پیوسته چسپانده و صلی ( هند ) : [ بود کم بهره مشق تیره روزیها که من دارم اگر چون کاغذ چسبانده روز و شب بهم چسبد ] . ( محمد اسحاق شوکت ) . یا کاغذ چینی . کاغذی که در چین ساخته میشد کاغذ خان بالیغ . یا کاغذ حلوا. ۱ - کاغذی باطل که حلوا و شیرینی را در آن پیچند . ۲ - بی اعتبار بی اهمیت : [ نسخ. صورت شیرین که شکر آشوب است پیش حلوای لبت کاغذ حلوا گردد ] . ( سالک یزدی ) یا کاغذ خان بالیغ . یا کاغذ دفتر . کاغذی که محرران دفتر حساب بر آن نویسند و آنرا با صطلاح ارباب دفاتر هندوستان [ فرد ] میگفتند کاغذ دفتر شکستن . یا کاغذ دفتری . کاغذ پست و فرو مایه و کم بها . یا کاغذ دوایی . کاغذ کبود . یا کاغذ روزن . کاغذ های رنگین که بر تا بدانها تعبیه کنند : [ خانه ام بس که ز دیدار تو روشن شده است پرد. چشم مرا کاغذ روزن شده است ] . ( رازی ) یا کاغذ زر . ۱ - کاغذی که مبلغی در آن پیچند و بکسی دهند . ۲ - کاغذی که حساب زر نقد که بتحویل کسی کرده باشند در آن نویسند . ۳ - کاغذی که طلا کوبان ورق طلا و نقره در آن نگاه دارند . ۴ - نوشته ای که از کسی گیرند پس از آنکه وجهی بدو سپرده باشند تا از او در شهر دیگر وصول کنند برات : [ رقع. منشاتش که چون کاغذ زر میبرند ] . ( گلستان ) یا کاغذ سرمه . ۱ - کاغذ باطلی که سرمه در آن پیچند . ۲ - بی اعتبار از کار افتاده : [ رشت. شمع گر از زلف سیاه تو کنند کاغذ سرمه شود بال و پر پروانه ] . ( قاسم مشهدی ) یا کاغذ سمر قندی . نوعی کاغذ نیکو که در سمر قند میساختند : [ چون نویسم وصف لعلت نامه گلبندی شود دفتری باشد اگر کاغذ سمر قندی شود ] . ( محسن تاثیر ) یا کاغذ سوزن . کاغذی که مصوران نقش سیاه قلم بر آن کشن و آنرا سوزن زده کنند و باز بر کاغذ سفید گذاشته و سود. زغال در پارچ. باریک بسته بر آن افشانند و آن نقش صورتی پیدا کند بعد از آن بر سیه قلم استخوان بندی آن درست کنند کاغذ سوزن زده : [ ز بس چشم شد هرزگی در تنش بود کوه چون کاغذ سوزنش ] . ( وحید در وصف سوز نگر ) یا کاغذ سوزن زده . یا کاغذ شامی . نوعی کاغذ سفید بغایت شفاف و لطیف منسوب به شام یا کاغذ عکاسی . کاغذی که تصویر منفی را از فیلم بر روی آن منعکس کنند و عکس مثبت بدست آرند . یا کاغذ قند . ۱ - کاغذ باطل که در آن قند پیچند . ۲ - بی اعتبار بیهوده : [ ورق ورق سخنم همچو کاغذ قندست نظام دفتر نظمم لبان قند تو باد . ] ( نادم گیلانی ) یا کاغذ کاهی . نوعی کاغذ تیره رنگ که از جنس کاه سازند . یا کاغذ کبود . رسم بود که عطاران نسخ. دوا را در کاغذ کبود می پیچیده اند و کاغذ سفید را میمون نمیدانسته اند کاغذ دوایی : [ گر نسخه های شعرم از کاغذ کبودست خالی ز حکمتی نست چون کاغذ دوایی ] . ( مخلص کاشی ) یا کاغذ گرده . یا کاغذ مشقی . کاغذی که در آن مشق تحریر کنند : [ برنگ کاغذ مشقی سیاه بنماید اگر بفرض مجسم شود نوافل ما ] . ( عبدالغنی قبول ) یا کاغذ نا نوشته . کاغذی که چیزی روی آن ننوشته باشند . یا کاغذ نشاف . کاغذی که سیاهی و مرکب را بخور میکشد و آنرا خشک کند خشک کن . یا کاغذ هوایی . کاغذ اطفال : [ زاهد ز خفت عقل خود را برد بمعراج گر ریسمان دهندش چون کاغذ هوایی ] . ( مخلص کاشی ) ترکیبات فعلی : یا به کاغذ بردن . بعزت تمام بردن سر افراز دانستن : [ نه قندی که مردم بصورت خرند که ارباب معنی بکاغذ برند ] . ( سعدی ) یا کاغذ دفتر شکستن . تراشیدن کاغذ دفتر بانداز. قالب آن : [ تا عدد لشکرش در قلم آرد قضا از ورق آسمان کاغذ دفتر شکست ] . ( انوری )

پیشنهاد کاربران

غراب البینی ( زاغی ) است که وقت مهاجرت کاغد ( کاغ کاغ=بانگ و فریاد )
نفثةالمصدور

بپرس