آنکه آتشهای عالم ز آتش او کاغ کرد
تا فسون میخواند عشق و بر دل او میدمید.
( برهان قاطع چ معین حاشیه لغت کاغ ). || نشخوار حیوانات نشخوارکننده مانند شتر و گوسپند. ( از ناظم الاطباء ) :
چندان بریخت می بزمین ساقی ربیع
مستسقیان باغ ازین فیض کرده کاغ.
مولوی ( از انجمن آرا ).
|| ناله و فریاد. ( برهان ) : بتن زو کوس خورده کوه ساکن
بتک زو کاغ کرده باد عاجل.
ابوالفرج رونی در صفت اسب ( از انجمن آرا ).
عیسی جان تو گرسنه چو زاغ خر او میزند ز کنجد کاغ.
سنائی.
|| بانگ و صدای کلاغ. ( برهان ) : جامی از نطق زبان بسته چو نشناسد کس
نکت طوطی شکرشکن از کاغ کلاغ.
جامی.
|| صدای جنبانیدن مهره و گلوله باشد در میان طاس و امثال آن. ( برهان ). || نام مرغی هم هست سیاه رنگ که بیشتر در آبگیرها میباشد. ( برهان ).