از بدی نتوان رهائی داد ظلم اندیش را
بسته با چندین گره بر خویش عقرب نیش را.این دیر کهن را که بنابر سر آبست
هرچند که تعمیر کنی باز خرابست
دامان وصال تو بکف خواهد آمد
آخر همه گر روز حسابست حسابست.دلا بزرگی کوچک دلان بجای خود است
اگر بزرگ بود آسمان برای خود است.گریه اطفال مهد از انفعال مادر است
کز کف پستان مادر شیر میباید گرفت.ما را شکستگی بنهایت رسیده است
چندان شکسته ایم که نتوان دگر شکست.از ره تقدیر تا جا در جهانم داده اند
کرده زنجیر و بدست آسمانم داده اند.باکم ز ننگ نیست که مستم گرفته اند
داغم ازین که شیشه ز دستم گرفته اند.این مرغ دل که در قفس سینه من است
آخر مرا بخانه صیاد میبرد.در سایه هر پر زدنی بال هماییست
هرچند بجایی نرسی در طیران باش.اگر ز دست تمنای خود عنان گیری
عنان ز تندرویهای آسمان گیری.
ترا چو مور درین عرصه خاک باید خورد
بقدر حوصله گر لقمه در دهان گیری.
( تذکره نصرآبادی چ وحید دستگردی ص 371 ).