کاش آن بخشم رفته ما آشتی کنان
بازآمدی که دیده مشتاق بر در است.
سعدی.
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی تا مدعی نبودی مجنون مبتلا را.
سعدی.
کاش بیرون نیامدی سلطان تا ندیدی گدای بازارش.
سعدی.
کاش آنانکه عیب من جستند رویت ای دلستان بدیدندی.
سعدی.
کاش آنروز که در پای تو شد خار اجل دست گیتی بزدی تیغ هلاکم بر سر.
( گلستان ).
خلقی ز پی من و تو در گفتارندچون نام من و تو بر زبانها آرند
گویند فلانی و فلانی یارند
ای کاش چنان بدی که می پندارند.
( از صحاح الفرس ).
|| ( اِ ) شیشه و آبگینه. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ). به این معنی مفرس کاج است که لفظ هندی باشد بتبدیل جیم فارسی به شین. ( غیاث ). و رجوع به کاشی شود.کاش. ( اِخ ) مخفف کاشان و آن شهری است معروف از عراق . ( برهان ). نام شهرولایت کاشان. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به کاشان شود.
کاش. ( اِ ) در کلمه مرکب «حوائج کاش » اطلاق به گماشته ای میشود که مواظب ذخائر آشپزخانه یا سفره شاهی است. «دوساسی » به این معنی پی نبرده و حتی آن را در عبارتی از نوشته مقریزی که در بولاق بچاپ رسیده غلط خوانده و بجای «کاش « »کاس » دانسته و من هم بهیچوجه نتوانستم اصل آن را بدانم و در این باب با آقای «فولرس » مشورت کردم و وی در جواب گفت : «کاش » مصحف کلمه عربیست مأخوذ از «خواجه » که فارسی است و بصعوبت میتوان بدان پی برد. نیز مقایسه شود با کلمه «خوشکاشه ». ( ذیل قوامیس عرب ، تألیف دزی ج 2 ص 435 ).