که ای برتر از کژّی و کاستی
بهی زان فزاید که تو خواستی.
فردوسی.
چنین گفت موبدبه شاه جهان که آن گور دیوی بد اندر نهان
که بهرام را خواند ازراستی
پدید آرد اندر دلش کاستی.
فردوسی.
گر ایدون که یابم ز تو راستی بشویی به دانش دل از کاستی.
فردوسی.
خداوند هستی وهم راستی از اویست بیشی و هم کاستی.
فردوسی.
به گیتی کیمیا چون راستی نیست که عز راستی را کاستی نیست.
( ویس و رامین ).
چو در داد شاه آورد کاستی به پیچد سر هر کس از راستی.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
چو گشتی تمام آیدت کاستی.اسدی ( ایضاً ).
بلکه مصنوعی تمام است این بقول منطقی گر تمام این است هرگز نیست او را کاستی.
ناصرخسرو.
ترا من همی راستی داده ام تو از من همی کاستی جسته ای.
ناصرخسرو.
بر زمین چون پادشا گشتی گرفتی کاستی بر فلک چون بدر گردد کاستی گیرد قمر.
امیرمعزی.
ماه ندیده کاستی سرو کشیده راستی دلبرمن براستی راست چنان آمده ست.
سوزنی.
از کجی افتی به کم و کاستی وز غم رستی تو اگر راستی.
نظامی.
|| خسارت. ضرر. زیان. || حیله. کژی. || کاستی ماه ،امحاق.