ای جای جای کاسته بی خوبی
باز از تو جای جای فزایسته.
دقیقی.
یکی در فزونی دل آراسته ز کمّی دل دیگری کاسته.
فردوسی.
ز لشکر فرستادن و خواسته شود بیگمان کار ما کاسته.
فردوسی.
یکی پاسبان بد بدین خواسته دل و جان از افزون شدن کاسته.
فردوسی.
- کاسته شدن. کم شدن و نقصان یافتن. || زیان یافتن و کاهیده شدن ، کوتاه شدن. ( ناظم الاطباء ).