کاس

/kAs/

مترادف کاس: کوس، نقاره، فرورفته، مقعر، پیاله، جام، کاسه، گارسه، خوک، تیره، کبود

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

کاس. ( اِ ) بمعنی کوس باشد که نقاره بزرگ است. ( برهان ) :
هم او ریخت در طاس حکمت زلال
هم او کوفت بر کاس دولت دوال.
امیرخسرو دهلوی.
|| خوک. ( لغت فرس اسدی ). بمعنی خوک نر هم آمده است که جفت خوک باشد . ( برهان ). || در عربی کاسه و پیاله را گویند. ( برهان ). کأس. رجوع به کأس شود. || ( ص ) در اصطلاح بنایان فرورفته ، مقابل قوزدار. قوزی. || تیره و به رنگ زاغ. ازرق ، کبود: عینک کاس ، شیشه کاس. || نامی از نامهای مردم گیلان ، کاس آقا، کاس گل ، غالباً به افراد کبودچشم گفته میشود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) جعب. خانه خانه که حروف سربی را در آن ریزند گارسه

فرهنگ معین

( کأس ) (کَ ) [ ع . ] (اِ. ) کاسه ، پیاله . ج . کرؤس .
(اِ. ) کوس ، طبل بزرگ .
[ سغ . ] (اِ. ) خوک نر.

فرهنگ عمید

خوک.
۱. پیالۀ شراب.
۲. کاسه.
۳. [مجاز] شراب.
نقارۀ بزرگ، کوس.

گویش مازنی

/kaas/ زرد رنگ پریده – زاغ - ناقص و کج و معوج ۳آلت تناسلی زن & رنگ سفید مایل به خاکستری - کاسه & ناقص – دارای کاستی - به دامی گفته شود که در قسمت پستان دچار نقص باشد

واژه نامه بختیاریکا

فقیر و طمع کار؛ آس و پاس؛ ندار؛ گدا؛ آس و کاس

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی کَأْسٍ: ظرف مخصوص نوشیدنیها-قدح-جام(ظرف مخصوص نوشیدنیها البته در صورتی که نوشیدنی در آن باشد )
ریشه کلمه:
کئس (۶ بار)

«کَأْس» (بر وزن رأس) نزد اهل لغت، به ظرفی گفته می شود که پر و لبریز باشد، و اگر خالی باشد، معمولاً به آن «قدح» می گویند. «راغب» در «مفردات» می گوید: اَلْکَأْسُ الاِنَاءُ بِمَا فِیْهِ مِنَ الشَّرابِ: «کأس به معنای ظرفی است که پر از نوشیدنی باشد». و گاه به خود جام یا محتوای آن نیز اطلاق می شود.
راغب می‏گوید: کأس ظرف است با شراب «اَلْاِناءُ بِما فیهِ مِنَ الشَّرابِ» و در ظرف تنها و شراب تنها نیز به کار رود طبرسی نیز ذیل آیه . ظرف توأم با شراب گفته و از اخفش نقل کرده: مراد از هر کأس در قرآن خمر است (خمر بهشتی). در صحاح از ابن اعرابی نقل شده: ظرف را کأس نگویند مگر اینکه در آن شراب باشد. این لفظ شش بار در قرآن مجید آمده است و مراد از آن کاسه‏های پر از شراب بهشتی است . نیکوکاران از کاسه‏ای یا شرابی می‏خورند که آمیخته آن کافور بخصوصی است.

دانشنامه آزاد فارسی

کاس (اخترشناسی)
رجوع شود به:باطیه

جدول کلمات

ظرف, جام, کاسه

مترادف ها

synclinal (صفت)
کاس

پیشنهاد کاربران

گراز، خوک نر
پری و پلنگ انجمن کرد و شیر
ز درّندگان ببر و کاسِ دلیر
فردوسی
کاس =kas
درزبان فاخر لکی این واژه به منای ( ( کر و گنگ و گیج ) است .
نمونه :
بو ای مایع کاسِم کِرد. =بوی این محلول مایع منو گیج و گنگ کرد .
گیرم که ترا اکنون سه خانه کماس است
بنویس یکی نامه که چندت همه کاس است
ابوالعباس ( از لغت فرس )
واژگان. خوز، کوس، شوش، سوز، توس، گوت، تیس، تیشتر، خیس، کولخیس، اوکسی، کاس، تات ، قاز، گپکاس یا قفقاز ( کوهستان های شمال شرقی خوزستان ) و . . . از یک ریشه و به یک قوم و منطقه در جغرافیای خوزستان امروزی است.
چشم
کاءس
کاستی ، کمی
کاس
دقیقا برابر �رنگ سبز� می باشد.
کاس : رنگ سبز
در گفتار می بایست باشیوه گویش و آوای پهلوی، مانند:
گیلکی، رازی ( کوهسارانی ) ؛عربی شده کوهساران: ( قصران ) ، کرمانجی؛ از گویش کردان و گویش های بومی پهنه ی قزوین ( عربی شده ی �کسپین یا کشوین� ) گفته شود.
...
[مشاهده متن کامل]

کاس سی ( صخره؛در عربی ) =بخشی از کوه که سنگی و سبز است.
کاس پی ( برای یافتن برابر به ریشه یابی واژگان پهلوانی سر بزنید ) : بخشی از جلگه پوشیده یا نپوشیده از آب که سبز رنگ است.
کوه کاس= �کوه سبز� عربی شده ی آن؛�قف قاز�، نام پهنه ی گیتایی میان دریای کاسپی و دریای سیاه است؛ قف ( کاو، کوه، که، کف ) قاز ( کاس )
در باره واژه ی پهلوی �سی� برابر �صخره�در زبان عربی هم واژگان نمونه زیر را می آوریم:
سی سخت:
بخشی از کوه های استان کهگیلویه و بویر احمد به معنای �کوه صخره ای سخت�
سی سنگان:
پهنه ای در فرود ( جنوب ) دریای کاسپی و در فراز ( شمال ) کوهستان البرز ( هرا برز ) میانی که امروزه در استان مازندران افتاده است و برابر است با: �سنگهای صخره ای�
سی بن:
برابر است با �زیر صخره�روستاگی است در کوهستان رودبار در استان گیلان کنونی که در زیر کوه های صخره ای است.
سی کاس:
برابر است با �صخره ی سبز� و در کوههای رودبار استان گیلان می باشد.
سی مرغ:
برابر است با �مرغ کوه صخره ای�

( کاس ) در زبان اوستایی به چمِ ( درخشیدن ) بوده است.
( شاید بر پایه ارزیابیِ کاربرانِ بالا از این واژه در گویش های بومی و آنچه در زبان اوستایی است، به کسانی که چشمها ( یا رُخِ ) درخشان و روشنی دارند، ( کاس ) گفته می شود ) .
چنانکه در رویه 375 از نبیگِ ( فرهنگ واژه های اوستا ) آمده است:
کاس
رنگ آبی به گیلکی : کاس
در قزوین و در زبان تاتی به کسی که چشمایی به رنگ آبی داشته باشد کاس گفته میشود. هم اکنون نیز شمار بسیاری از مردم اصیل این شهر با مشخصه ی چشم آبی یا سبز شناخته می شوند.
این واژه از قوم کاسپی که ساکنین پیرامون دریای قزوین ( خزر ) بودند و چشمانی روشن و رنگی داشتند برگرفته شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

نام دریای کاسپین از قوم کاسپی برگرفته شده است. کاسپین نام قدیمی قزوین نیز بوده است. به روایتی قزوین معرب همین واژه ی کهن است.

کاس در زبان فارسی به معنی خوک نر، گراز و وُراز است
کاس ( Kas ) :در زبان ترکی به معنی کدر است
کاس چوم ( چشم زاغ، سبز ) . کاسنی ( وسیله ماهی گیری ) . کاسی ( نام ماهی ) . کاسیبین ( دریای کاسی ) . سی کاس ( کوهستان کاسی ) . کاسی ها درجنوب دریای کاسبین ( گیلان ) ساکن بوده وبر خود نژاد کاسی نهادند. کا ( بلند وبزرگ ) مانند کاکوه. سی ( کوه ) مانند سیکاش ( سیکاس ) وسیاهکل ( شهر کوهستانی ) . بی ( آب ) مانندبیگا. نام نژاد کاسی از دریای همیشه کاسبین وسیکاس ( رشته کوه البرز ) گرفته شده که همه در جغرافیای گیلان است. باتمدن77هزاساله، تمدن آل بویه، اشکالی، َسیاکلا، گالاسیا، کاسان، مارلیک، سیلیک، سومر، گیلار، گیلاش، دلیمون، گیتی، که 90 درصد هنوز درخاک گیلان بوده، آن 10 درصد هم خواستگاه شان گیلان است. پس کاسیان بطور مطلق متعلق به گیلان. کاسی نژاد اصیل گیلانی، جنگجو، جهانگیر. و. . . که تا سال 1000 مستقل که به علت مذهب مشترک با صفویه ( شیعه ) متحد وجزیی از کشور شد. گیلان آن زمان که ایران تحت سیطره اسکندر، عرب و مغول بود و. . . هرگز هرگز شکست را نپذیرفت.
...
[مشاهده متن کامل]


کاس در زبان لری بختیاری یعنی سرسام گرفتن به دلیل سروصدای شدید. ناشنوا شدن براثر سروصدای بلند.
چُنو سروصدا کِردی که کاس اَویدُم.
چنان سروصدا کردی که سرسام گرفتم
چنان داد زدی که کَر شدم.
در گیلان و در زبان گیلکی به کسی که چشمایی به رنگ آبی یا سبز داشته باشد کاس گفته میشود.
گویا این واژه از قوم کاسپی که ساکنین باستانی سرزمین گیلان بودند و چشمانی روشن و رنگی داشتند برگرفته شده است.
نام دریای کاسپین هم از قوم کاسپی برگرفته شده است.
در گویش گیلکی به انسان چشم آبی یا چشم سبز میگویند
به افراد چشم آبی گفته میشود در منطقه گیلان. که منظورشان همان دریای کاسپین ( خزر ) است
دربهشهر واژه کاس آقابه معنای آدم اسکل درزبان عامه میباشدکه هرگاه کسی کاری کندکه آن کار کارآدم عاقل نباشد وبرای تمسخروسرزنش آن شخص به کارمیرود
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس