دگر گفت کاریگران آورید
گچ و سنگ و خشت گران آورید.
فردوسی.
بدانست کاریگر راست گوی که عیب آورد مرد دانا بروی.
فردوسی.
ز هر سو برفتند کاریگران شدند انجمن چون سپاهی گران.
فردوسی.
از آن شادمانی هم اندر زمان بفرمود پنهان بکاریگران.
شمسی ( یوسف وزلیخا ).
چو اسباط بیرون شدند از سرای بفرمود فرخ شه نیکرای
بکاریگران تا ببندند بار
تمامی صد اشتر همه خوار بار.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
جهاندار بر تخت زر بار دادبکاریگران گنج بسیار داد.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
در هند برای کارگر بمعنی ( اهل کشت و پیشه و مزدور ) استعمال کنند که در فارسی ایران دیده نشده پس یاء زاید است و معنی لفظی آن کاری را گرداننده و مؤثرکننده است ،اما در آن معنی استعمال نمی شود. ( از فرهنگ نظام ، ذیل لغت کار ).