بسا کس که برخورد و هرگز نکاشت
بسا کس که کارید و بر برنداشت.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
تو گفتی چرخ زرین ژاله باریدبه گرد ژاله برگ لاله کارید.
( ویس و رامین ).
تو چه کردی جهد کان با تو نگشت تو چه کاریدی که نامد ریع کشت.
مولوی.
|| کار کردن. ( آنندراج ). عمل کردن و کار کردن. ( ناظم الاطباء ). || اره کردن. ( ناظم الاطباء ).