نفس درگرفتن ؛ تأثیر کردن سخن دردیگران. مؤثر افتادن سخن : در جامع بعلبک وقتی کلمه ای چند همی گفتم دیدم که نفسم در نمی گیرد. ( گلستان سعدی ) .
come into effect
do the trick
کارگر افتادن ؛ اثر کردن. بااثر شدن. مؤثر شدن : تیری رسیده بود خوارزمشاه را و کارگر افتاده. ( تاریخ بیهقی ص 352 ) .
- کاری افتادن ؛ مؤثر شدن. بااثر گردیدن : هرچند بدرگاه نیامد اماباری با مخالفی یکی نشود و شری نانگیزد. . . سخن من بشنود و کاری افتد. گفت سخت صواب آمد. ( تاریخ بیهقی ) .
بر وفق مراد شدن
نتیجه دادن
توضیح: پس از کار و تلاش برای هدفی مشخص، به خواسته ی خود رسیدن [بعدِ مدتی �کار گر شد� /دعاها، و زمینِ شون بارور شد ( علی سورنا، قصه ی مریم]
فایده کردن