کارگر امدن

لغت نامه دهخدا

( کارگر آمدن ) کارگر آمدن. [ گ َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) کارگر شدن. اثر کردن. مؤثر واقع شدن. تأثیر :
چو نیزه نیامد بر او کارگر
بروی اندر آورد جنگی سپر.
فردوسی.
این لفظ که من گفتم و من خواهم گفتن
بر جان و دل دشمن او کارگر آید.
فرخی.
ازیرا کارگر نامد خدنگم
که بربازو کمان سام دارم.
بوطاهر.
این سخن بر دل قباد همچنان کارگر آمد که تیرکی بر نشانه زنند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 87 ).
پس عرصه بیفکند و فروچیدش مهره
هر زخم که او میزد بس کارگر آمد.
سوزنی.
ز شست صدق گشادم هزار تیردعا
ولی چه سود یکی کارگر نمی آید.
حافظ.

فرهنگ فارسی

( کارگر آمدن ) اثر کردن موثر واقع شدن، ( کار گر آمدن ) ( مصدر ) تاثیر کردن اثر نمودن در گرفتن : [ زشست صدق گشادم هزار تیر دعا ولی چه سود ? یکی کار گر نمی آید ] . ( حافظ )

پیشنهاد کاربران

بپرس