کارچوب . ( اِ مرکب ) چوبها و آلاتی باشد که جولاهگان جامه های نبافته ٔ فراز کرده را با آنها ببافند و به عربی منسج گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) . منسج جولاهی و زردوزی و چکن دوزی . ( ناظم الاطباء ) . مُسط؛ کارچوب که وقت بافتن راست ایستاده دارند. ( منتهی الارب ) . || در هندوستان نوعی ازکشیده بود که جامه را در دو چوب کشیده بدوزند و بدین معنی اگر چه صورت لفظ فارسی دارد لیکن در کلام قدمایافته نشده . ( آنندراج ) . || زردوز و چکن دوز. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به دستگاه و کارگاه شود.
... [مشاهده متن کامل]
منسج . [ م ِ س َ / م َ س ِ ] ۞ ( ع اِ ) شانه ٔ بافنده . ( دهار ) . شانه ٔ کرباس . ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . || کار چوب که بر وی جامه را بافند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . آلتی که جامه را بر آن کشند تا بافته شود. ( از اقرب الموارد ) . || منسج الفرس ؛ فرودسر کتف اسب . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . جایی از سر دو کتف اسب که به بن گردن پیوندد و گویند: وضع رمحه علی منسج فرسه . ( از المنجد ) . میان گردن و شانه . ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
... [مشاهده متن کامل]
منسج . [ م ِ س َ / م َ س ِ ] ۞ ( ع اِ ) شانه ٔ بافنده . ( دهار ) . شانه ٔ کرباس . ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . || کار چوب که بر وی جامه را بافند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . آلتی که جامه را بر آن کشند تا بافته شود. ( از اقرب الموارد ) . || منسج الفرس ؛ فرودسر کتف اسب . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . جایی از سر دو کتف اسب که به بن گردن پیوندد و گویند: وضع رمحه علی منسج فرسه . ( از المنجد ) . میان گردن و شانه . ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .