کاروه

لغت نامه دهخدا

کاروه. [ ] ( اِ ) لشکر غور را ترتیبی است در استعدادجنگ پیاده که چیزی میسازند از یک تا خام گاو و بر هر دو روی وی پنبه بسیار و کرباس منقش درکشند بشکل تخته نام آن سلاح کاروه باشد و چون پیادگان غور آن را بر کتف نهند از سر تا پای ایشان تمام پوشیده شود و چون صف زنند مانند دیواری باشد و هیچ سلاح از بسیاری پنبه بر آن کار نکند. ( طبقات ناصری ) : علاءالدین فرمود که پیادگان صف کاروه بگشائید تا دولت شاه با پسر بهرامشاه بجمله فوج درآید. ( طبقات ناصری ).

پیشنهاد کاربران

بپرس