به چه ماند به خوان کاروانگاه
همیشه کاروانی را در او راه.
( ویس و رامین ).
و گرچه بود در ره کاروانی چو سروی بود رُسته خسروانی.
( ویس و رامین ).
پل است این دهر و تو بر وی روانی نسازد خانه بر پل کاروانی.
( سعادتنامه منسوب به ناصرخسرو ).
جوانی یکی کاروانیست پورامدار انده رفتن کاروانی.
ناصرخسرو.
از زیانکاران روز و شب ز عدلت خوف نیست کاروانی را و شهری را ز قطمیر و نقیر.
سوزنی.
لاشه ٔما کی رسد آنجا که رخش آورد روی کاروانی کی رسد هرگز بگرد لشکری.
انوری.
بر بنده نوشتن است و آن رادادن به الاغ کاروانی.
کمال اسماعیل.
نه سگ دامن کاروانی دریدکه دهقان ظالم که سگ پرورید.
سعدی.
خورد کاروانی غم بار خویش نسوزد دلش بر خر پشت ریش.
سعدی ( بوستان ).
نه از معرفت باشد و عقل و رای که بر ره کند کاروانی سرای.
سعدی ( بوستان ).
دل ای سلیم در این کاروانسرای مبندکه خانه ساختن آئین کاروانی نیست.
سعدی.
یاران کجاوه غم ندارنداز منقطعان کاروانی.
سعدی ( صاحبیه ).
چو آن سرو روان شد کاروانی چو شاخ سرو میکن دیده بانی.
حافظ.
ملول از همرهان بودن طریق کاروانی نیست بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی.
حافظ.
ج ، کاروانیان ، مسافران. قافله : ابوجهل لعین منادی کرد بمددکاری کاروانیان گفتند بیایید بیایید تا شراب خوریم. ( مجمل التواریخ و القصص ص 219 ). جماعتی کاروانیان بر در رباطی مقام کردند. ( سندبادنامه ص 218 ). کاروانیان را دید لرزه بر اندام افتاده و دل بر خطر نهاده. ( گلستان ). غدر کاروانیان با پدر میگفت. ( گلستان ). لقمان حکیم اندر آن قافله بود یکی گفتش از کاروانیان مگراینان را نصیحتی کن. ( گلستان ).