کاروانگه. [ کارْ / رِ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) کاروانگاه. خان. کاروانسرا : چرا دل بر این کاروانگه نهیم که یاران برفتند و ما در رهیم.سعدی ( بوستان ).
کاروانسرا( اسم ) کار وانگاه : [ چرا دل بر این کار وانگه نهیم که یاران برفتند و مادر رهیم ] . ( بوستان )