کاروانگاه

لغت نامه دهخدا

کاروانگاه. [ کارْ / رِ ] ( اِ مرکب ) کاروانگه. کاروانسرا ومحل اقامت کاروان. ( ناظم الاطباء ). خان :
نگه کردم بگرد کاروانگاه
بجای خیمه و جای رواحل.
منوچهری.
کاروان ظفر و قافله فتح و مراد
کاروانگاه به صحرای رجای تو کند.
منوچهری.
بچه ماند؟ بخوان کاروانگاه
همیشه کاروانی را در او راه.
( ویس و رامین ).
و این جهان گذرنده دار خلود نیست و همه بر کاروانگاهیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 371 ). چون کاروان روان شدی وی بکاروانگاه میگشتی. ( مجمل التواریخ و القصص ص 227 ). مرد چنان کرد و بازگشت به کاروانگاه رسید، کاروان زده بودند همه کالاها برده و مردمان بسته و افکنده. ( تذکرة الاولیاء عطار ).
کاروانگاه حوادث جای خواب امن نیست
در ره سیل خطر مگشا میان خویش را.
صائب ( از آنندراج ).
چو سرای کاروانگاه است دنیا بر گذر
شب نمی آید که صد مسکین درو رنجور نیست.
ملانظیری ( از آنندراج ).

کاروانگاه. [ کارْ / رِ ] ( اِخ ) نام ناحیه ای درهفت فرسنگی «رباط طمغاج » و نه فرسنگی «رباط سرهنگ ». ( نزهة القلوب چ لیسترانج ، المقالة الثالثه ص 177 ).

کاروانگاه. [ کارْ / رِ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راورشهرستان کرمان ، واقع در 59هزارگزی شمال باختری راورو 18هزارگزی شمال راه فرعی راور به کرمان. دارای 2 خانوار سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فرهنگ فارسی

ده کوچکی از شهر کرمان
( اسم ) کار وانسرای : ( چون کاروان روان شدی وی بکار وانگاه میگشتی ) . ( مجمل التواریخ و القصص )

فرهنگ عمید

۱. جای کاروان، محل اقامت کاروان، کاروان سرا.
۲. [مجاز] دنیا: چرا دل بر این کاروانگه نهیم / که یاران برفتند و ما بر رهیم (سعدی۱: ۱۸۸ ).

فرهنگستان زبان و ادب

{caravan park} [گردشگری و جهانگردی] محلی برای استقرار کاروانک ها

پیشنهاد کاربران

بپرس