کاره

/kAre/

مترادف کاره: کارآمد، موثر، صاحب مقام

متضاد کاره: بیکاره

لغت نامه دهخدا

کاره. [ رَ / رِ ] ( اِ ) پشتواره. ( جهانگیری ). پشتواره است و آن بسته ای باشد کوچک از هیزم و علف و غیره که بر پشت بندند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). بار که بر پشت برند. ( پیانکی ). کول بار که بر پشت حمل کنند. حِمْل. کولباره. عِکمَه : و اما الجاحظ، فما مِنا معاش الکتاب الاّ من دخل داره اوشن علی کلامه الغارة و علی کتفه منه الکارة . ( قاضی فاضل ، مقدمه کتاب التاج ). فخرجت کانی لص قد خرج من بیت قوم علی قفا غلامی الثیاب و العقیدة کارة. ( معجم الادباء ج 1 ص 399 ). به کاف فارسی نیز آمده است. مقایسه شود با کاره خاک و کاره سنگ و کاره بار که در خراسان کرسنگ و کره سنگ و کرّه سنگ ( به تشدید راء ) گویند. ( فرهنگ نظام ) ( حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین ، حاشیه لغت کاره ). || نسج عنکبوت. کارتُنَک .

کاره. [ رَ / رِ ] ( ص نسبی ) هر چیز کارآمدو لایق و قابل کار و کسی که از وی کار آید. || منصوب. صاحب منصب و مقام. ( ناظم الاطباء ). مؤثر. شاغل مقامی. دارای شغلی. بکار مشغول. || در ترکیب آید و صفت فاعلی سازد همچون ستمکاره. هرکاره. همه کاره. هیچ کاره. ( از فرهنگ معین ) :
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست .
حافظ.
هیچ کاره همه کاره است.
|| عامل و فاعل ( عمل خوب و بد ). شهرت در عملی خوب یا بد بهم رساندن. آن کاره :
برون شد حاجب شه بارشان داد
شه آنکاره دل در کارشان داد.
نظامی.
این کاره ، بدکاره ، بیکاره ، ستمکاره :
سیاه و ستمکاره و سهمناک
چو دودی که آید برون از مغاک.
نظامی.
گله از دست ستمکاره بسلطان گویند
چون ستمکاره تو باشی گله پیش که بریم.
سعدی ( صاحبیه ).
گنه بود مرد ستمکاره را
چه تاوان زن و طفل بیچاره را.
سعدی ( بوستان ).
نصفه کاره ، نیمه کاره ، هرکاره.
- کاره ای بودن در جائی یا نبودن ؛ صاحب نفوذ یا سلطه ای بودن یا نبودن : من در آنجا کاره ای نیستم.

کاره. [ ] ( اِ ) اسم هندی مطبوخات مسهله و منضجه است. ( فهرست مخزن الادویه ). رجوع به کارهه شود.

کاره. [ رِه ْ ] ( ع ص ) ج ، کارهین. دُژمَنِش. ( ربنجنی ). ناپسند دارنده. ( آنندراج ). کراهت دارنده و ناخوش و ناپسند. ( ناظم الاطباء ). مقابل مکروه. مشمئز : ای ابوالفضل بزرگ مهتری است این احمد اما آن را آمده است که انتقام کشد و من سخت کاره هستم [ بونصرمشکان ] آن را که وی پیش گرفته است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 165 ). بیشتر مقدمان محمودی این را سخت کاره اند اما به دست ایشان چیست با خیل ما برنیایند. ( ایضاً ص 430 ). خواجه بزرگ پوشیده بونصر را گفت من سخت کارهم رفتن این لشکر را و زهره نمی دارم که سخنی گویم که بروی دیگر نهند. ( ایضاً ص 490 ). و اگر بیمار دار خوردن را کاره بود، تدبیر حقنه باید کرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). من کاره شده ام مجاورت شتربه ( شنزبه ) را. ( کلیله و دمنه ). و گفت من کاره مرگم و کاره مرگ نبودمگر کسی که در شک بود. ( تذکرة الاولیاء عطار ). و انکار اسلام کردند و کاره آن بودند. ( تاریخ قم ص 277 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

میشل کاره درام نویس فرانسوی (و.پاریس ۱۸۱۹- ف. ۱۸۷۲ م ) او با همکاری ژول باربیه رساله های ذیل را نوشت و منتشر کرد : گالاته فاوست مجالس عروسی ژانت هاملت رومئو و ژولیت .
( اسم ) ناپسند دارنده کراهت دارنده : [ و خلقی از مهتران علما و بزرگان دین از آن پرهیزیدهاند و آنرا کاره اند ] . ( کشف الاسرار ۲۵ : ۱ )
قریه از قرائ بغداد

فرهنگ معین

( ~ . ) [ ع . ] (اِفا. ) ناخوش ، ناپسند.
( ~ . ) ۱ - (ص نسب . ) مستعد، لایق کار. ۲ - (عا. ) صاحب شغل و مقام .
(رِ ) (اِ. ) پشتواره ، بستة کوچک از هیزم و علف .

فرهنگ عمید

١. [مجاز] صاحب نفوذ و تسلط، آن که از وی کاری برمی آید.
٢. کار (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): همه کاره، هیچ کاره، بیکاره، ستمکاره.
کسی که چیزی را ناپسند می شمارد، کراهت دارنده.
١. پشتواره، پشته.
٢. پشتۀ علف یا هیزم.

گویش مازنی

/kaare/ متصدی – کسی که مسئولیت کاری را برعهده دارد - سود حاصله & کره – کره اسب

واژه نامه بختیاریکا

( کارُه ) زمین پست یا ناپیدا؛ متضاد آرُه. مثلاً در ضرب المثل یکی به آرُه ازنه یکی به کارُه

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
این صفت فعلی خداوندی از کَرِهَ به معنای نفرت داشتن یک بار در قرآن آمده است.
خداوند در سوره توبه آیه 46 در مورد حضور منافقان در جبهه می فرماید:
فرهنگ قرآن، جلد 24، ص 62.

دانشنامه عمومی

کاره (ژیتوراجا). کاره ( به صربی: Kare ) یک منطقهٔ مسکونی در صربستان است که در ژیتوراجا واقع شده است. [ ۱] کاره ۵۴ نفر جمعیت دارد.
عکس کاره (ژیتوراجا)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

کاره ( Kâra ) که در کتیبه بیستون به کار رفته هم به معنی ارتش است و هم به معنی مردم، یعنی هر فرد آزاد که قادر به حمل سلاح بود کاره یا سپاهی شمرده می شد. هرتسفلد، کینگ و تارن به این عقیده هستند در نظر ایشان کاره آزادگان مشمول خدمت اجباری جنگی در می آیند بوده که گویی از خود دستجات جنگی نیز داشته اند.
...
[مشاهده متن کامل]

دانشمندان غربی به طور کلی فئودالیزم را اساس سازمان اجتماعی ماد و پارس می دانند و این نظر را از کلیات مسلّم می شمارند . در سده هشتم پ. م. تقسیم بندی ارتش ماد از روی بستگی قبیله ای بود نه نوع سلاح. در جامعه بنده داری ارتش داوطلبی که از افراد آزاد تشکیل شود به خودی خود آلت سلطه بنده داران خواهدبود ولی در جامعه برده داریی که کاملا تکامل یافته باشد ارتش حرفه ای پدید می اید و طبقه بنده داران و دولت ایشان بدان متکی می باشد و ارتش مزبور در قطب مقابل بردگان بلکه عامهٔ مردم آزاد قرار می گیرد. در سرزمین ماد چنین وضعی هنوز در سده ششم پ. م. به وجود نیامده بود و به طریق اولیٰ در سده هشتم نیز وجود نداشت.
کاریان به گروهی از قبایل مهاجم و سوارکار محتملا کیمری ها نیز گفته شده است، قومی که حملاتشان مرگبار بوده و مردم از ظهور قریب الوع ایشان در وحشت و هراس به سر می بردند. در عهد قدیم ماگنت ها بالکل توسط کیمریان معدوم شدند. کالین شاعر و غزلسرای یونان باستان از مصیبتی که به ایشان روی آورده بود خبر داشت و می نویسد: اکنون لشکریان خطرناک کیمری هجوم کرده اند و مقصود ایشان تصرف سارد است.

کارهکارهکاره
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/کاره
کاره در زبان لری بویراحمدی و نورآبادی ، به معنای صدایِ حیوانِ بز است

بپرس