فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
۲. مادۀ اصلی.
۳. (فیزیک ) انرژی: کار مایهٴ حرارتی، کارمایهٴ مکانیکی، کارمایهٴ نوری.
فرهنگستان زبان و ادب
مترادف ها
توانایی، نیرو، زور، انرژی، کارمایه، قوه فعلیه، حس
پیشنهاد کاربران
استعداد
انرژی . . . . .
واژه مرکّب -
ابزار ( افزار ) ، وسیله، دستاویز - انرژی، نیرو، توان
و فرق می کند با دست مایه:
پولی که با آن کسب و تجارت کنند، سرمایه، دارایی، مال و مَنال ( پول و پَله ) ، تَنخواه! ( درست آن: تَنخا - واژه اوستایی و از ریشه دَنا ( Dana ) و مشتق شده آن: دانگ ) -
... [مشاهده متن کامل]
تاب و توان، قدرت، نیرومندی، کارایی -
زحمت و مُزدِ کار، دسترنج! - باعث، سبب، علّت، دلیل، انگیزه، موجب، شونده!
ابزار ( افزار ) ، وسیله، دستاویز - انرژی، نیرو، توان
و فرق می کند با دست مایه:
پولی که با آن کسب و تجارت کنند، سرمایه، دارایی، مال و مَنال ( پول و پَله ) ، تَنخواه! ( درست آن: تَنخا - واژه اوستایی و از ریشه دَنا ( Dana ) و مشتق شده آن: دانگ ) -
... [مشاهده متن کامل]
تاب و توان، قدرت، نیرومندی، کارایی -
زحمت و مُزدِ کار، دسترنج! - باعث، سبب، علّت، دلیل، انگیزه، موجب، شونده!
کارمایه. مترادفِ واژۀ انرژی. ( منبع: لغتنامۀ دهخدا )
برای اطلاعات بیشتر رجوع شود به مقالۀ انرژی در دانشنامۀ ویکی پدیای فارسی.
برای اطلاعات بیشتر رجوع شود به مقالۀ انرژی در دانشنامۀ ویکی پدیای فارسی.