کارساز بودن


معنی انگلیسی:
impact

پیشنهاد کاربران

do the trick
کارگر افتادن ؛ اثر کردن. بااثر شدن. مؤثر شدن : تیری رسیده بود خوارزمشاه را و کارگر افتاده. ( تاریخ بیهقی ص 352 ) .
- کاری افتادن ؛ مؤثر شدن. بااثر گردیدن : هرچند بدرگاه نیامد اماباری با مخالفی یکی نشود و شری نانگیزد. . . سخن من بشنود و کاری افتد. گفت سخت صواب آمد. ( تاریخ بیهقی ) .
به جایگاه افتادن ؛ مؤثر شدن. بااثر گشتن. تأثیر کردن : هرچه در خشم فرمان دهم آن را امضا نکنند. تا در این مدت آتش خشم من سرد شود و شفیعان را سخن بجایگاه افتد. ( تاریخ بیهقی ) .

بپرس