بمعنی جنگ و در اصل مرکب از کار که بمعنی جنگ است و زار که افاده انبوهی کند مانند مرغزار و لاله زار یعنی انبوهی جنگ. ( انجمن آرا ). مجاهدة. جهاد. ( زوزنی ). حَرب. ( السامی فی الاسامی ). هَیجا. ( السامی ) ( دهار ). وَقعَه. ( السامی ). وَقیعَه. ( مهذب الاسماء ). ( منتهی الارب ). وِغی. وِغا. قِتال. ( السامی ). بَأس. ( ترجمان القرآن ). مقاتله. کین. کینه. پیکار. آورد. پرخاش. فرخاش. رزم. ناورد. نبرد. کالیجار. رجوع به اَبوکالِنجار شود :
گزیده چهار توست بدو در مهانهان ( کذا )
هما را به آخشیج هما را به کارزار.
رودکی.
وگر کشت خواهد همی روزگارچه نیکوتر از مرگ در کارزار.
دقیقی.
سپه بود زان جنگیان صدهزارهمه نامدار ازدرِ کارزار.
فردوسی.
چنان لشکر گشن و چندان سوارسراسیمه گشتند ازکارزار.
فردوسی.
سپه برد بیورسوی کارزارکه بیور بود در عدد ده هزار.
فردوسی.
بوقت کارزار خصم و روز نام و ننگ اوفلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ او.
فرخی.
بر لشکر زمستان نوروز نامدارکرده ست رأی تاختن و قصد کارزار.
منوچهری.
یکی مرد نیک ازدر کارزاربجنگ اندرون به ز بددل هزار.
اسدی.
هیون دو کوهه دگر ششهزارهمه بارشان آلت کارزار.
اسدی.
ای جاهل ناصبی چه کوشی چندین بجفا و کارزارم.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 286 ).
مویم چنین سپید ز گرد سپاه شدکامد سپاه دهر سوی کارزار من.
ناصرخسرو.
بیامد بحرب جمل عایشه بر ابلیس زی کارزار علی.
ناصرخسرو.
در زمی اندرنگر که چرخ همی با شب یازنده کارزار کند.
ناصرخسرو.
ماه چون سنگ پشت سر به کتف درکشد روز کارزار ملک.
ابوالفرج رونی.
هر زمان شادتر شود آنکس که بنامت بکارزار شود.
مسعودسعد.
و اندر هر کارزاری فتح نامه ای هست که صاحب نبشته است. ( مجمل التواریخ و القصص ). و گفت اگر خواهید صلح کنم بر قرار آنکه یک نیمه تازیان مرا بود و یک نیمه تو را و اگر خواهی کارزار کنیم. ( مجمل التواریخ ص 234 ).بیشتر بخوانید ...