کارران. ( نف مرکب ، اِ مرکب ) وکیل. ( ترجمان القرآن ) ( مهذب الاسماء ). وزیر و پیشکار و وکیل. ( آنندراج ). کارگزار و پیشکار. ( ناظم الاطباء ). مصلحت گذار. ( شعوری ج 2 ص 351 ) : یکی کارران بود سلطان را مسلم مر او راست دیوان را.
میرنظمی ( از شعوری ).
|| عامل و دلال. || حاذق و دانای کار. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - دانای کار مطلع . ۲ - کار گزار پیشکار وکیل . ۳ - دلال .
فرهنگ معین
(ص فا. ) ۱ - دانای کار، مطلع . ۲ - کارگزار، پیشکار. ۳ - دلال .