چنین گفت با نامور بخردان
جهاندیده و کاردیده ردان.
فردوسی.
کسی در جهان این شگفتی ندیدنه از کاردیده بزرگان شنید.
فردوسی.
فرستاد شاپور کارآگهان سوی طیسفون کاردیده مهان.
فردوسی.
بدانید کان کاردیده پدرچو مستوثق است از شما سر بسر.
( یوسف و زلیخا ).
کجا او پیر بود و کاردیده بد و نیک جهان بسیار دیده.
فخرالدین اسعد گرگانی ( ویس و رامین ).
زنی بود حسن مهران را سخت خردمند و کاردیده. ( تاریخ بیهقی ).تا سیم و زر به آتش زر امتحان کنند
مردان کاردیده چه مصلح چه رند و شنگ.
سوزنی.
ایشان را مهتری بود کاردیده و بجهان گردیده و سرد و گرم چشیده. ( سندبادنامه ص 81 ).جوابش داد مرد کاردیده
که هستم نیک و بد بسیار دیده.
نظامی.
که جادوئیست اینجا کاردیده ز کوهستان بابل نورسیده.
نظامی.
به کارهای گران مرد کاردیده فرست که شیر شرزه درآرد بزیر خم کمند.
سعدی.
این بگفت و بر سپاه دشمن زد و چند تن از مردان کاردیده بینداخت. ( گلستان ).با عقل کاردیده بخلوت شکایتی
میکردم از نکایت گردون پرفسوس.
ابن یمین.
بروی یار نظر کن زدیده منت دارکه کاردیده نظر از سر بصارت کرد.
حافظ.
|| کارزاردیده. ( ناظم الاطباء ). جنگ دیده. حادثه دیده : بیاریم گردان هزاران هزار
همه کاردیده همه نامدار.
دقیقی.
گزیده ز نام آوران شش هزارهمه کاردیده گه کارزار.
فردوسی.
سگ کاردیده بگیرد پلنگ ز روبه رمد شیر نادیده جنگ.
فردوسی.
بدو گفت کای کاردیده پدرز ترکان بمردی برآورده سر.
فردوسی.
گزیده همه کاردیده گوان سر هر هزاری یکی پهلوان.
فردوسی.
ز آنچ او بنوک خامه کند صد یکی کنندمردان کاردیده بشمشیر هندوی.
فرخی.
- نا کاردیده ؛ مقابل کاردیده. نامجرب. بی تجربه : چو بشنید نا کاردیده جوان
دلش گشت پر درد و تیره روان.بیشتر بخوانید ...