کاربشول
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
کاربَشول - واژه مرکّبِ فارسی
بَشول: عامل، کارگزار، پیشکار، مُباشِر، نماینده
معنی: مؤثر، اثربخش، کارا، به درد بخور، کارامد ( کار آمد ) ، کارساز، گره گشا، حلال، چاره جو -
کافی، کاردان، باتجربه، آزموده، حرفه ای، ماهر، زبردست، این کاره، مجرب، زُبده، کاربَلَد، کارکُشته، آبدیده!
بَشول: عامل، کارگزار، پیشکار، مُباشِر، نماینده
معنی: مؤثر، اثربخش، کارا، به درد بخور، کارامد ( کار آمد ) ، کارساز، گره گشا، حلال، چاره جو -
کافی، کاردان، باتجربه، آزموده، حرفه ای، ماهر، زبردست، این کاره، مجرب، زُبده، کاربَلَد، کارکُشته، آبدیده!