کارازمایی

/kArAzmAyi/

لغت نامه دهخدا

( کارآزمایی ) کارآزمایی. [ زْ / زِ ] ( حامص مرکب ) تجربه. ممارست. تمرین :
به کارآزمائی دلش تیز شد
در آن عزم رایش سبک خیز شد.
نظامی.

فرهنگ فارسی

( کار آزمایی ) تجربه تمرین آزمایش : [ بکار آزمایی دلش تیز شد در ان عزم رایش سبک خیز شد ] . ( نظامی )

فرهنگ معین

( کارآزمایی ) (زِ ) (حامص . ) تجربه ، آزمایش .

فرهنگ عمید

( کارآزمایی ) تجربه، تمرین.

فرهنگستان زبان و ادب

کارآزمایی
{trial} [علوم دارویی، علوم سلامت] مطالعۀ تجربی آینده نگر و تحلیلی مبتنی بر داده های اولیۀ جمع آوری شده از افراد یا گروه ها

پیشنهاد کاربران

تجربه کردن
آزمایش نمودن
امتحان کردن
به کار آزمایی دلش تیز شد
در آن عزم رایش سبک خیز شد
✏ �نظامی�