کار گذاری
/kArgozAri/
لغت نامه دهخدا
|| محل قضاء کارگذار.
- کارگذاری کردن ؛ کفایت. ( بحر الجواهر ). عمل کارگزار: کفاه مؤنة کفیاً. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
وکالت صری
مترادف ها
اهنگ، محیط، زمینه، موقعیت، نشاندن، قرار گاه، جای نگین، کار گذاری، وضع ظاهر
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
نصب کردن