کار کنش

فرهنگ فارسی

( صفت ) کار کننده عامل . یا اندامهای کار کنش . اعضای عامله : [ آنگاه ما را سپس اعتقاد آرزو افتد و چون آرزو بنیرو شود آنگاه اندامهای کار کنش اندر جنبش افتد و آن کار بحاصل شود ] . ( دانشنامه . الهی )

پیشنهاد کاربران

تأثر گذاری و تأثر پذیری پیوسته
کنش و واکنش پیوسته

بپرس