کار کسی راساختن ؛ حاجت او را بر آوردن. علاج درد او را کردن :
بزرگی کن و کار ما را بساز
که از پاک یزدان نه ای بی نیاز.
فردوسی.
کار من بیچاره درمانده بساز.
( منسوب به ابوسعید ابوالخیر ) .
... [مشاهده متن کامل]
شکرلبی و دهان شکر چو طراز
کار دل عاشقان بیچاره بساز.
( حاشیه لغت فرس اسدی ، نسخه نخجوانی ) .
گفتی که چو وقت آید کارت به ازین سازم
این عشوه مده کانگه افسون گرت خوانم.
خاقانی.
بیک کرشمه توانی که کار ما سازی
ولی بچاره بیچارگان نپردازی.
همام تبریزی.
بزرگی کن و کار ما را بساز
که از پاک یزدان نه ای بی نیاز.
فردوسی.
کار من بیچاره درمانده بساز.
( منسوب به ابوسعید ابوالخیر ) .
... [مشاهده متن کامل]
شکرلبی و دهان شکر چو طراز
کار دل عاشقان بیچاره بساز.
( حاشیه لغت فرس اسدی ، نسخه نخجوانی ) .
گفتی که چو وقت آید کارت به ازین سازم
این عشوه مده کانگه افسون گرت خوانم.
خاقانی.
بیک کرشمه توانی که کار ما سازی
ولی بچاره بیچارگان نپردازی.
همام تبریزی.