کار فتادن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) کار افتادن کسی را . حادثهای پیش آمدن او را واقعهای برای او اتفاق افتادن : [ حمزه تیر در کمان نهاد و بر آهو راست کرد که بزند آهو با او بسخن آمد و گفت : چرا از پس من همی آیی که تر خود بخانه کار افتاده است ] . ( ترجمه. تاریخ طبری ) یا کار افتادن کسی را با کسی یا چیزی . سرو کارش با او آن چیز افتادن : [ ما سیه روزان دمی از فتنه ایمن نیستیم خال شد پامال خط با زلف کار افتاده است ] . ( میرزا رضی )

پیشنهاد کاربران

بپرس