کار بردن

لغت نامه دهخدا

کار بردن. [ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) ترتیب دادن امور : مردی بود نام او سوفرای ، مردی بزرگوار بود اندر عجم از فرزندان منوچهر بود... فیروز را بر وی ایمنی بود و او را از سیستان طلب کرد و بر همه مملکت خویش کدخدای کرد و گنج خانه و عیال و سپاه که آنجا بماند همه به وی سپرد تا کار همی برد. ( ترجمه طبری بلعمی ). || استعمال کردن. به کار زدن : پشیمان شوم ، و چه سود دارد که گردنها زده باشند و خانمانها برکنده و چوب بی اندازه بکار برده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101 ). یا معمائی درآنجا بکار برم... پس لازم باد بر من زیارت خانه خداکه در میان مکه است سی بار. ( ایضاً بیهقی ص 318 ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - ترتیب دادن امور : [ مردی بود نام او سوفرای ... فیروز را بروی ایمنی بود و او را از سیستان طلب کرد بر همه مملکت خویش کدخدای کرد و گنج - خانه و عیال و سپاه که آنجا بماند همه بوی سپرد تا کار همی برد ] . ( تاریخ بلعمی ) ۲ - بکار زدن استعمال کردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس