ملک فرمود خواندن موبدان را
همان کارآگهان و بخردان را.
نظامی.
حذر کارِ مردان کارآگه است یزک سدّ رویین لشکرگه است.
سعدی ( بوستان ).
|| منهی. مخبر. مفتش. جاسوس. خبرآور. ج ، کارآگهان : ز کارآگهان آگهی یافتم
بدین آگهی تیز بشتافتم.
فردوسی.
ز هر سو فرستاد کارآگهان بدان تا نماند سخن در نهان.
فردوسی.
چو موبد سوی خانه شد در زمان ز کارآگهان رفت مردی دمان
شنیده یکایک به هرمز بگفت
دل شاه با رأی بد گشت جفت.
فردوسی.
همان زیرکان را که کارآگهندبیاور اگر صد و گر پنجهند.
نظامی.
|| سفیر. پیک. و رجوع به کارآگاه شود.