کار امدن

لغت نامه دهخدا

( کار آمدن ) کار آمدن. [ م َ دَ ]( مص مرکب ) درخور بودن. سر و کار داشتن :
بدینجا گر اسفندیار آمدی
سپه را بدین دشت کار آمدی.
فردوسی.
|| شغلی پیش آمدن. واقعه ای اتفاق افتادن :
چو کار آیدم شهریارم تویی
همان از پدریادگارم تویی.
فردوسی.
|| تأثیر کردن. اثر کردن :
به تیر و به نیزه گذار آیدش
برو هیچ زخمی نه کار آیدش.
فردوسی.
|| کاری کردن. عملی انجام دادن. کاری بایسته کردن :
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار.
سعدی.
تا بدین ساعت که رفت از من نیامد هیچ کار
راستی باید به بازی صرف کردم روزگار.
سعدی ( کلیات چ مصفا ص 788 ).
|| مؤثر بودن. منشاء اثر واقع شدن :
یارب از سعدی چه کار آید پسند حضرتت
یا توانائی بده یا ناتوانی درگذار. سعدی ( طیبات ).
- بکار آمدن ؛ مورد استعمال یافتن :
مرا گفت کاین از پدر یادگار
بدار و ببین تا کی آید بکار.
فردوسی.
- || مفید بودن ؛ خدمت کردن :
یعقوب گفت بخانه ها بازروید و ایمن باشید که چون شما آزادمردان را نگاه باید داشت و ما را بکار آئید باید که پیوسته بدرگاه من باشید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248 و چ فیاض ایضاً ص 248 ).
کوش تا خلق را بکار آئی
تا بخلقت جهان بیارائی.
نظامی.

فرهنگ فارسی

( کار آمدن ) در خور بودن سر و کار داشتن

فرهنگ معین

( کارآمدن ) (مَ دَ ) (مص ل . ) شایسته بودن ، سر و کار داشتن .

پیشنهاد کاربران

بپرس