از دست بشدن کار ؛ کار از کار گذشتن. تمام شدن. دیگر درخور تدارک و چاره نبودن. کار از دست بشدن. اختیار از دست رفتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : از پس آن هزار مرد دیگر بکشتند مسیلمه دانست که کار از دست بشد. ( ترجمه طبری بلعمی ) . اندیشیدم که نباید که من دیر رسم و بودلف را آورده باشند و کشته و کار از دست بشده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171 ) . کار از دست بشده است که افشین دوش دست من بگرفته است. ( تاریخ بیهقی ) .
... [مشاهده متن کامل]
بیچاره تن من که زغم جانش برآمد
از دست بشد کارش و از پای درآمد.
مسعودسعد.
شب هفتم که کار از دست میشد
غرض دیوانه شهوت مست میشد.
نظامی.
... [مشاهده متن کامل]
بیچاره تن من که زغم جانش برآمد
از دست بشد کارش و از پای درآمد.
مسعودسعد.
شب هفتم که کار از دست میشد
غرض دیوانه شهوت مست میشد.
نظامی.