چون ز تو کس برنخورد، باری بر کار آب
خدمت خسرو گزین تا تو ز خود برخوری.
سنائی.
رنگ تیغش میان خون عدوصوفئی دان که کار آب کند.
خاقانی.
بس بس ای دل ز کار آب که عقل هست از آب کار او بیزار.
خاقانی.
بود مستی سخت لایعقل به خواب آب کارش برده کلی کار آب
پیش نشین تازه بکن کار آب
بیش مبر آب ز کار ای غلام.
عطار.
این هفته با حریفان من کار آب کردم چون آب کارگر شد از من مجوی کاری.
اوحدی.
|| سقایت. ساقی گری : شاهدان آب دندان آمده در کارآب
فتنه را از خواب خوش دندان کنان انگیخته.
خاقانی.
ای در غرقاب نار به کار آب پرداخته و در گذر سیلاب مجلس شراب ساخته. ( نفثة المصدور ).