لغت نامه دهخدا
کاخر. [ خ َ ] ( اِ ) علت یرقان را گویند. || آن زردی را نیز گفته اند که بر روی زراعت افتد و غله را ضایع کند. || بمعنی باران هم بنظر آمده است که عربان مطر خوانند. ( برهان ). رجوع به باران شود. بهمه معانی مصحف «کاخه » است. ( برهان قاطع چ معین حاشیه لغت کاخر ). نیز رجوع به لغت کاخه شود.
فرهنگ فارسی
که آخر که عاقبت که باخره : [ ببوی نافه ای کاخر صبازان طره بگشاید ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها . ] . ( حافظ )
علت یرقان را گویند
فرهنگ معین
(خَ ) (اِ. )۱ - پژمرده و پریشان . ۲ - ناخوشی یرقان .
فرهنگ عمید
که عاقبت: به بوی نافه ای کآخر صبا زآن طرّه بگشاید / ز تاب زلف مشکینش چه خون افتاد در دل ها (حافظ: ۱۸ ).