آن بلبل کاتوره ٔبرجسته ز مطموره
چون دسته طنبوره گیرد شجر از چنگل.
منوچهری.
دوستش عاقل است و پابرجای دشمنش ابله است و کاتوره.
شمس فخری.
|| ( اِ ) آسیمگی. سرگردانی : هیچ راحت می نبینم در سرود و رود تو
غیر از این فریاد کز وی خلق را کاتوره خاست.
رودکی.
مؤلف فرهنگ انجمن آرا گوید: فخر قواس بزای معجمه بمعنی گرانی آورده و این بیت ( فوق ) رودکی را شاهد کرده... و برای زای معجمه وقتی شاهد شود که قافیه بیت معلوم باشد. || دوار. سرگیجه. || مؤلف برهان گوید: بمعنی کارآگاه هم هست که منهی و اخبار رساننده باشد. این معنی اشتباه است ، زیرا در صحاح الفرس ( نسخه کتابخانه مؤلف ) پس از شرح کلمه «کاتوره » آمده : کارآگاه ،منهی باشد که اخبار باز رساند و کارآگاه لغتی است مستقل و معنی آن بمعنی کاتوره داده شده.