کابنه

لغت نامه دهخدا

کابنه. [ ب ِ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) بمعنی چشم باشد چنانکه هر گاه گویند «کابنه بدو دار» مراد آن باشد که چشم ازو برمگردان و از نظر نینداز . ( برهان ) :
ای شهنشاهی که مهر چرخ را
هست روشن از وجودت کابنه.
شمس فخری.
و بعضی به یای حطی گفته اند و این شعر نظامی عروضی شاهد آورده اند:
قطعه :
بنشین و بشنو از من سه بیت هجو خویش
تابرجهد ز خشم دو چشمت ز کاینه
گویی که مثل خودنشناسم در این جهان
اکنون چو می بباید گفتن هرآینه
کز خام قلتبانی و ز روسبی زنی
همتای خود نبینی الا در آینه.
و در این تأمل است چه کابنه به بای موحده نیز قافیه هرآینه و آینه تواند شد لیکن در این شعر بمعنی چشم خانه ظاهر میشود. ( رشیدی ). || در بعض مآخذ بمعنی مهر آمده و ظاهراًاز ( کابین ) گرفته اند.

فرهنگ معین

(بِ نَ ) (اِ. ) چشم ، دیده ، کاینه و کایینه هم گفته اند.

فرهنگ عمید

چشم، دیده، نظر، چشم خانه.

پیشنهاد کاربران

بپرس