کابس

لغت نامه دهخدا

کابس. [ ب ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از کبس. رجوع به کبس شود. || دونده. یقال جاء فلان کابساً؛ ای شاداً؛ یعنی دوان آمد. ( منتهی الارب ). || عابس ٌ کابس ، از اتباع است. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ).

کابس. [ ب ِ ] ( اِخ ) ابن ربیعة تابعی است. و کان یشبه برسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

ابن ربیعه تابعی است

پیشنهاد کاربران

بپرس