لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
جوانی که پیوسته در مجالس لهو لعب و رقص حضور یابد و وقت خود را به بطالت گذراند .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف ها
گل تاج خروس، زلف عروسان، ژیگولو، ادم خود فروش و خودنما
گل تاج خروس، ژیگولو، شخص خودنما و نادان
ژیگولو، رقاص، شیک پوش
ژیگولو، ماکارونی، رشته فرنگی، جوان خارج رفته، نوعی پنگوئن یا بطریق
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
ینی مرد جنده و فاحشه ک تن خودشو در اختیار زنان قرار میده و بابتش پول میگیره ، درواقع شغلش ارضا کردن زناس
مرد جوانی که با زنی مسن تر از خودش رابطه دارد و آن زن خرجش را می دهد.
بر اساس متن مارسل پروست
بر اساس متن مارسل پروست
مزلف. . .