ژنگاری

لغت نامه دهخدا

ژنگاری. [ ژَ ] ( ص نسبی ) زنگاری. برنگ زنگار. زنگ زده.

پیشنهاد کاربران

به رنگ زنگ: ( هوا بر تارک گل برنهد ژنگاری افسرها ) ( مقامات حمیدی، مقامه ی چهارم )

بپرس