ژنده

/Zende/

مترادف ژنده: پاره، پاره پوره، پوسیده، خرقه، خلق، غاز، فرسوده، کهنه، مندرس

معنی انگلیسی:
mean, monster, patch, ragged, raggedy, rags, scruffy, tag, tattered, rusty, tatty, ratty, shabby, worn-out, rag, patched garment, tatters

لغت نامه دهخدا

ژنده. [ ژَ / ژِ دَ / دِ ] ( ص ، اِ ) پاره. پاره پاره. ژند. کهنه. لته. دلق. رُکو. خرقه. جامه دریده وکهن گشته. مندرس. جامه پاره پاره. کهن. ( حاشیه لغت نامه اسدی ). خَلَق. خَلَق شده. فرسوده. مستعمل. پینه دار. دریده و کهن گشته و خَلَق باشد و آن جامه ای باشد که قلندران پوشند از لباس نکنده کرده. ( نسخه ای از لغت نامه اسدی ). خُلقان. پاره های جامه کهنه که از راه چینند و آن شخص را نیز ژنده چین و کهنه چین گویند. ( فرهنگ رشیدی ) :
این سَلَب من بین در ماه دی
ژنده چو تشلیخ در کیسیان.
ابوالعباس ( از صحاح الفرس ).
چو گل گرچه او ژنده پیراهن است
ولی بوی او از دگر گلشن است.
منجیک ( از شعوری ).
تا پای نهند بر سر حرّان
با کون فراخ گنده و ژنده.
عسجدی.
گر کسی دیبا پوشد تو چرا نازی
چون خود اندر سَلَب ژنده خلقانی.
ناصرخسرو.
مردمان بر تو بخندند ای برادر بی گمان
چون پلاس و ژنده را سازی به دیبا آستر.
ناصرخسرو.
دید وقتی یکی پراکنده
زنده ای زیر جامه ژنده.
سنائی.
سیه گلیم خری ژنده جل و پشماکند
که ژندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو.
سوزنی.
زو دلم چون مرقع صوفی است
پاره بر پاره ژنده بر ژنده.
سوزنی.
جز به نظم سخن کجا یابی
آگهی از درست و ژنده من.
سوزنی ( از جهانگیری ).
آسمان را بجای دلق کبود
ژنده ای تازه تر ندوخته اند.
خاقانی.
یا دلم ده باز تا چند از بلا
یا نه یاری ژنده کفشی ده مرا.
عطار ( از رشیدی ).
نقل است که روزی بر لب دجله نشسته بود و خرقه ژنده خود پاره میدوخت ، سوزنش در دریا افتاد. کسی از او پرسید که ملکی چنان از دست بدادی چه یافتی ؟ اشاره کرد به دریا که سوزنم بازدهید. هزار ماهی از دریا برآمد هر یکی سوزنی زرّین به دهان گرفته. ( تذکرةالاولیاء ).
چونکه بازش کرد آن که میگریخت
صدهزارش ژنده اندر ره بریخت.
مولوی.
یک فقیهی ژنده ها برچیده بود
در عمامه خویش درپیچیده بود.
مولوی.
زان عمامه زفت نابایست او
ماند یک گز ژنده اندر دست او.
مولوی.
ظاهر درویشی جامه ژنده است و موی سترده. ( گلستان ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

پاره، فرسوده، جامه کهنه وپاره پاره، ژندهم گویند
( صفت ) بزرگ عظیم مهیب : ژنده پیل.

فرهنگ معین

(ژَ دِ یا دَ ) (ص . اِ. ) ۱ - پاره . ۲ - کهنه .
( ~. ) (ص . ) بزرگ ، عظیم .

فرهنگ عمید

۱. پاره.
۲. کهنه، فرسوده.
۳. (اسم ) جامۀ کهنه و پاره پاره: نه سلطان خریدار هر بنده ای ست / نه در زیر هر ژنده ای زنده ای ست (سعدی۱: ۱۰۳ )
بزرگ، کلان، عظیم. &delta، بیشتر در صفت پیل، گرگ، شیر، و مانند این ها آمده است: زمانی همی بود سهراب دیر / نیامد به نزدیک او ژنده شیر (فردوسی: ۲/۱۵۵ ).

مترادف ها

patched garment (اسم)
ژنده

rags (اسم)
ژنده پوش، ژنده

tatters (اسم)
ژنده پوش، ژنده

raggedy (صفت)
ژنده

ragged (صفت)
کهنه، خشن، زبر، نا هموار، ناصاف، پاره پاره، ژنده

shabby (صفت)
پست، دون، ژنده، نخ نما

فارسی به عربی

خرقة , خشن

پیشنهاد کاربران

در ورای معنی پاره یا کهنه برای واژه ژنده
در شعری از شهریار کهن زاد
این واژه به زیبایی به کاررفته است:
به تکرار غم نیما
کجای این شب تیره
بیاویزم بیاویزم
قبای ژنده خودرا
استفاده شده، مستعمل
در کنکور به معنای بزرگ هم قبول است
بزرگ ، عظیم
فرسوده، مندرس
عظیم ، بزرگ
ژنده: به معنی سترگ و تنومند در پهلوی زندگzandag بوده است.
( ( رده بر کشیده سپاهش دو میل ؛
به دست ِچپش ، هفتصد ژَنده پیل ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 225. )

پاره
فرسوده
ژنده : = ژینده= جینده و جیندا =پارچه کهنه و مندرس، تغییر ج به ژ در محاوره روزانه نیز متداول است مانند گج = گژ، آج = آژ در ترکی
جنده فارسی
پاره، بزرگ، پیر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس