ز فرمان سر آزاده و ژنده پوش
ز آواز بیغاره آسوده گوش .
فردوسی.
با عقل پای کوب که پیری است ژنده پوش بر فقر دست کش که عروسی است خوش لقا.
خاقانی.
پس بگفتی تاکنون بودی خدیوبنده گردی ژنده پوشی را بریو.
مولوی.
ز ویرانه عارفی ژنده پوش یکی را نباح سگ آمد به گوش.
سعدی ( بوستان ).
چندان بمان که جامه ازرق کند قبول بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش.
حافظ.
قانعی ژنده پوش ناگاهی درمی یافت در سر راهی.
مکتبی.