یکی ژند و است آر با برسمت
بزمزم یکی پاسخی پرسمت .
فردوسی.
برآمد همی گرد مرد و بجست یکی موبدی دید با ژندو است.
فردوسی.
پدرْم آن خردمندمهران ستادبه پیری بسی چیز دارد بیاد
به کنجی نشسته ست با ژندو است
از امید گیتی شده پیر و سست.
فردوسی.
به آن آب روشن سر و تن بشست همی خواند اندر نهان ژند و است.
فردوسی.
که دین مسیحا ندارد درست ره گبرگی ورزد و ژند و است.
فردوسی.