- ژندژند ؛ پاره پاره :
از بهرمن نوند همی سوخت روزگار
اکنون مرا بر آتش غم سوخت چون نوند
هم خامه مآثر من کرده ریزریز
هم جامه مفاخر من کرده ژندژند.
شهاب الدین بغدادی ( از جهانگیری ).
|| ( اِ ) آتش زنه. چخماق. ( برهان ). زند. || نفیر . ( صحاح الفرس ). || ( ص ) بزرگ و عظیم همچون ژندپیل. ( آنندراج ). بزرگ و مهیب. ( جهانگیری ). || ( اِخ ) نام کتاب زردشت که به زند اشتهاردارد. ( برهان ). صاحب آنندراج گوید: کتاب زردشت... وهمانا که فقره به فقره و پاره به پاره و سوره به سوره بوده همانا که این نام یافته است. رجوع به زند شود. ژند. [ ژَ ] ( اِخ ) مخفف ژنده رزم :
به شایسته کاری برون رفت ژند
گوی دید برسان سرو بلند.
فردوسی.
ز فتراک زین برگشایم کمندبخواهم از ایرانیان کین ژند.
فردوسی.